درباره وبلاگ


من مهدی ام.بچه اراک دنبال نویسنده ام کسی میتونه کمکم کنه خبرم کنه فقط با ی نظر ممنون...........
موضوعات
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 245
بازدید هفته : 416
بازدید ماه : 2674
بازدید کل : 74801
تعداد مطالب : 444
تعداد نظرات : 68
تعداد آنلاین : 1



خـــــــــــــــــــــــــنده بازار




[تصویر:  m2vwekmi070y4n21n4jb.jpg]



یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 19:13 ::  نويسنده : مهدی



یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 19:12 ::  نويسنده : مهدی

[تصویر:  usb53535vtuk0acw3iwa.jpg]



یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 19:12 ::  نويسنده : مهدی



یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 19:8 ::  نويسنده : مهدی

عکس رو ببین حال کن

 

عکس شکارلحظه هاعکس شکارلحظه هاعکس شکارلحظه هاعکس شکارلحظه هاعکس شکارلحظه هاعکس شکارلحظه هاعکس شکارلحظه هاعکس شکارلحظه هاعکس شکارلحظه ها



یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 19:1 ::  نويسنده : مهدی

سلام

ببخشید چند روز اپ نکردم

یه کاری پیش اومد نتونستم اپ باشم

از این به بعد هروز اپم

قول میدم



یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 18:52 ::  نويسنده : مهدی

صحبت از گرمای هوا بود که به ماه رمضان رسید …

- امسال روزه می گیری؟

+ اگه خدا بخواد …

- منم می گیرم، ولی کدوم پزشک این همه سختی رو برا بدن تایید می کنه ؟

+ همون که وقتی همه پزشکان جوابت کردن ، برات معجزه می کنه !

.

.

.

بعضی از آدم ها

فقط

از دور آدم اند !

.

.

.

تمام گلها به دست انسان چیده شدند

تنها گل خشخاش بود

که انتقام همه ی گلها را از انسان گرفت…!

.

.

.

لبخند همیشه زیبا نیست

مخصوصا ً وقتی که یه تیکه سبزی لا دندونت گیر کرده !

تخمه سیاه حتی !

.

.

.

 یه معلم دین و زندگى داشتیم بش میگفتیم رونالدینیو

به این سمت کلاس نگاه میکرد به اون طرفیا منفى میداد!

خیلى تکنیکى بود

.

.

.

موندم این گوشی هفصد تومنیه رو نخرم یا اون نهصد تومنیه رو !

.

.

.

۱۵-۱۶ روز از ماه رمضون گذشت

هنوز کسی افطار دعوتمون نکرده که هیچ

کسی هم در این خونه رو نزد یه آش کشکی شعله زردی اصن هیچی !

ملت دین و ایمونشون سست شده :|

.

.

.

آدمایی که زایاد میخوابن تنبل نیستن

انگیزه ای واسه بیدار بودن ندارن

وگرنه شما بگو فردا ساعت ۵ صب بریم شمال، هرکی پانشه !

.

.

.

همیشه سعی کنید گول باطن افراد رو بخورین !

.

.

.

یکی از رسالت های ِ فلش مموری گم شدنه!

اصن آفریده شده واسه گم شدن

.

.

.

شمام بچگی تو دستشویی دور مورچه ها آب می ریختین زندانی شن

بعد نجاتشون می دادین ک قدر زندگیشون و بهتر بدونن؟

شمام هنوز این کارو می کنین؟

.

.

.

اگه تو تاکسی و اینا چار پنج تا اسمس دادین دستتون خسته شد

بدید بغل دستیتون ادامه شو براتون بنویسه. اون بیشتر در جریانه :) )

 

.

.

.

مامانم هنوز معتقدِ که چون من همیشه پایِ اینترنتم پول تلفن زیاد میاد !

.

.

.

باکلی احساس به نامزدم میگم :

وای چقدر دوست دارم…میگه از ته دل میگی؟

پ ن پ از سر پیچ لوزالمعده میگم!!!

.

.

.

همینطور که یه ماه در سال نمی‌ذارن کسی چیزی بخوره که فقیرا رو درک کنیم

یه ماه هم بیان همینجوری بهمون پول بدن صفا کنیم ببینم پولدارا چی می‌کشن !

.

.

.

طبق آخرین خبرها با اطلاع شدیم شما ۲ فروند مرغ در فریزر خود نگهداری میکنید !

بیایید شادی هایمان را قسمت کنیم !

.

.

.

میگن تو جهنم مگسا با آدم کش میزنن تو سرمون!

.

.

.

رفتم سوپر مارکت سر خیابون،یه بچه اومده به فروشنده میگه پفک چنده ؟

فروشنده میگه چه پفکی ؟ میگه این پفک پونصد تومنیا

.

.

.

واقعا سوال شده برام

چرا اکثر مردا موقع صحبت با جنس مخالف تن صداشون تغییر میکنه !؟ :|

.

.

.

طرف ﻋﮑﺴﺸﻮ ﺭﻭ ﭘﺎﮐﺖ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﻨﺪﺍﺯﻥ ﻫﻤﻪ

ﺳﯿﮕﺎﺭﻭ ﺗﺮﮎ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺗﻮ ﭘﺮﻭﻓﺎﯾﻠﺶ

ﻧﻮﺷﺘﻪ: ﺑﻪ ﻣﻦ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮ ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ :|

یعنی اعتماد به نفسه تورو خر داشت الان سلطان جنگل بود

.

.

.

یه سری از آدما مغزشون فقط مسئولیت کنترل اندامشونو به عهده داره

و فکر کردن براش تعریف نشده

.

.

.

کسانی که جمله “همینی که هست” رو بکار میبرن

یادشون باشه که همیشه “همین” نمیمونه…!!!

.

.

.

من نمیگم زن من بشینه تو خونه ظرف بشوره

پاشه تو خونه ظرف بشوره:))

همچین آدم دموکراتیم من :) )

.

.

.

پدر هادی مکانیکه سیبیل داره قدّش کوتاس

یه نموره هم چاقه ، بهش میگن علی ماریو :) )

.

.

.

تنها رقاصانی که هیچ وقت به جهنم نمیروند بندری ها هستند

چون در عین رقصیدن میگن توبه توبه ! :) )

.

.

.

خیلی حس خوبیه اینکه بدونی یکی نگرانته…

خیلی حس بهتری میشه اگه اون یه نفر بشه ۶,۷ نفر…

یکیم از یکی خوشگل تر ! به به !

.

.

.

یه عده ادم نفهم هستن که میفهمن نفهم هستن ولی نمیفهمن که میفهمیم نفهمن

اصلا یه وضی !

.

.

.

من نمیدونم این چه کاریه که همیشه میگن باید ازصفر شروع کنیم

من خودم یه بار از ۷۶ شروع کردم اتفاقا خیلی هم خوب جواب داد:|

.

.

.

انتقام رو از اونی باید گرفت که رفت ….

نه اونی که از همه جا بی خبر ؛

داره می یاد … !!!

.

.

.

عشق به شکل پرواز پرنده ست ولی شاعر دقیقن ذکر نکرده کدوم پرنده لاشخور یا کرکس یا جغد !

.

.

.

اینایی که از خیابون یه طرفه رد میشن

هم چپ و نگاه میکن هم راست

اینا همونایی هستن که هم از دشمن نارو خوردن هم از دوست . . .

.

.

.

یکی تعریف میکرد
داییش بعد ۴۰ سال دانشجو شده
جلسه اول تیریپ کت و شلوار و کیف به دست رفته سر کلاس دانشگاه همه دختر پسرا تو کلاس فک کردن استاده
اینم کم نیاورده
یه ربع صحبت کرده براشون
آخرش گفته عزیزان من استادتون نیستم
ولی قول بدین چون سن و سالم ازتون بیشتره من مبصر باشم :)

.

.

.

تعدادی موش آزمایشگاهی رو به استخر آبی انداختند و زمان گرفتند تا ببینند چند ساعت دوام میارند.
حداکثر زمانی رو که تونستند دوام بیارند ۱۷ دقیقه بود.
سری دوم موشها رو با توجه به اینکه حداکثر ۱۷ دقیقه می تونند زنده بمونند به همون استخر انداختند.
اما این بار قبل از ۱۷ دقیقه نجاتشون دادند.
بعد از اینکه زمانی رو نفس تازه کردند دوباره اونها رو به استخر انداختند.
حدس بزنید چقدر دوام آوردند؟
۲۶ ساعت !
پس از بررسی به این نتیجه رسیدند که علت زنده بودن موش ها این بوده که اونها امیدوار بودند تا دستی باز هم اونها رو نجات بده و تونستند این همه دوام بیارند …

.

.

.

+لوئیز ایناسیو لولا داسیلوا..
-حاضر
+ادسن آرانتس دنا سمنتو…
-حاضر
+مانوئل فرانسیسکو دوس سانتوز…
+مانوئل فرانسیسکو دوس سانتوز…؟!!
-آقا مانوئل فرانسیسکو دوس سانتوز نیومده غایبه
+آنتونیو دی اولیورا فیلهو
-حاضر
+رونالدو ده آسیس موریرا
-حاضر

….

….
خوب لوئیز ایناسیو لولا داسیلوا پاشو بیاد درس جواب بده دیریریرینگ زنگ خورد !

.

.

.

 



یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 18:51 ::  نويسنده : مهدی

 

دانشجویی…کرمان…یجایی بود فقط وسایل شوخی و مسخره بازی  میفروخت ((بروبچ کرمانی پیج،حتما میشناسنش))…یه قرص گوزآور چایی

 

خریدم…به فروشنده گفتم چنتا بریزم که قشنگ تا صبح یه اُرکِست سَنفونی بپا کنیم؟؟

 

 

 

 

بم گف ۲تاش واسه ۶نفر کافیه……رسیدم خوابگاه موضوع رو  واسه یکی از همسایه ها که دست کمی از خودم نداشت گفتم..

 

گفتم وقتی بت اس دادم درو ببند این قفلم بزن بش اگه گریه ام کردیم درو وا نکن((خنده ابلیسکی))…یه نگا به قرصا کردم دیدم کُلش روهم یه گوشه

 

باسن فرهاد روهم نمیگیره….۶ ۷ تا ریختم….چاییو آوردم، بقیه منگلا هم

 

اومدن ریختیم منتظر بودیم سرد شه….اس دادم، نیومد، رفتم اتاقشون دیدم

 

خوابه بیدارش کردم اومد پشت سرم درو بست و رفت…با یه خنده ی خیلی

 

ملیح رومو برگردوندم روبه اتاق که یدفه استادمون گفت آقا امیر  چطوره؟؟؟

 

استاد کمالی…یکی از بهترین استادای دانشگاه بود که با یکی

 

از بچه های اتاق نسبت خانوادگی داشت بعضی اوقات میومد اتاق بمون سر

 

میزد فوق العاده چاق و اِسلومیشِن((شل و ول)) بود…..((بقدری چاق بود که

 

وقتی میشست زمین باید اینور اونورش آجر میذاشتی که قل نخوره بره تو

 

خیابون، ماشینی چیزیو زیر کنه))…فقط لُپ سمت چپه باسنش یک سوم

 

حجم کره ی زمینو تشکیل میداد…….اصلا یادم نبود میخاد

 

بیاد((سوتی))…….چایی دیگه ای تو اتاق نبود که با لیوان گندهه ی من که تو

 

دستش بود عوض کنم….به خودم دیگه چایی نرسید….بعد از ۶ ۷ دقه انگار

 

تاثیر کرده بود….همه خیلی ساکت به یه گوشه ای خیره شده

 

بودن…احساس میکردم صدای پلک زدنمو میتونم بشنوم…گفتم استاد چخبرا

 

دیگه؟؟….هیشکی هیچی نمیگفت….فشار زده بود بالا….فرهاد عینه لبو

 

شده بود….حمید قرمز شده بود، رگ گردنش زده بود بیرونو به یه گوشه خیره

 

شده بود….پیمان درست مقعدشو گذاشته بود روپاشنه ی پاش و سعی

 

میکرد فشارش بده……استاد لباشو طوری بهم فشار میداد که احساس

 

میکردم اگه ولشون کنه وحرف بزنه، بدجوری بگوزه((قیافش عینه ترول شده

 

بود))….استاد با هر بدبختی که بود خیلی آروم از زمین کنده شد و به منظور

 

سرویس بهداشتی بسمت در رفت((تقریبا تاتی تاتی کرد))….

 

 

استاد با یه صدای بغض مانند: این در چرا وا نمیشه؟؟؟؟!!!!!

 

 

شروع کردیم به داد و بیداد که دیوثا الان چه وقت شوخیه استاد کمالی

 

اینجاست درو واکنینن…..استاد اومد داد بزنه که یدفه یصدای ناهنجار فضای

 

اتاق پر کرد…اول باورم نشد فک کردم صدای ترکیدنِ موتورخونه از لوله های

 

شوفاژ اومده، بعد از چند ثانیه که تو کما بودیم خوده استاد هم داشت از

 

خنده میمرد گفت ببخشید نمیدونم چِم شده….فرهاد اومد بخنده که دومیو

 

تقدیم کرد…من که غش کرده بودم…..حمید همونجری که صدای خندش

 

اتاقو ورداشته بود، دَمش از بالا و بازدمش از پایین بود…..پیمان از خنده آرومو

 

قرار نداشت با هر قدمی که بر میداشت، یه صدا از باسنش

 

میومد…….انداختمش تقصیر نون برنجی های فرهاد…اتاق بوی طویله گرفته

 

بود….بلاخره بعد از نیم ساعت همسایه اوسکلمون با اس قبول کرد که درو

 

وا میکنه…استادرفت…ولی تا خوده صبح اتاقمون صدای گوز بودو قَهقَهه

 

من……………

 



چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, :: 13:44 ::  نويسنده : مهدی

 

سوتی ماه رمضونی

گلاب به روتون بعد از خوردن سحری رفتم دست به آب
مامانم اومده میزنه به در میگه :
حمیییییییید!!
چیزی نخوریا
اذون گفت !!!!!!!!!!!
آخه مادر من نبینی کجام الان ؟؟؟
من O_O

 

 

مشکل داشتن دوست دختر شکاک

سال ۸۲-۸۳ یه دوست دختر داشتم که فوق العاده شکاک و الکی بد بین بود که بعدها متاسفانه همسرمم شد،بگذریم اون موقع من دانشجوی بیرجند بودمو اون خانم کرج بود،یه شب که تو اتوبوس بودم که بیام کرج ساعت ۲ نصفه شب زنگ زد بهم گیر که الا و بلا تو دروغ میگی تو اتوبوسی و داری میای معلوم نیست الان خونه ی کدومیکی از رفیقاتی منم که قاطی کرده بودم دیدم هیچ راهی نداره به این دیوونه بفهمونم .بغل دستم احسان یکی از دوستام نشسته بود دست به دامنش شدم که احسان جان عزیزت یه کاری بکن وگر نه فردا برسیم بد بختم احسانم نامردی نکرد یهو داد زد جمــــــــــال محمد و آل محمد صلوات یهو همه مسافرا از خواب پریدن و اولین ایست بازرسی وسط کویر یه جایی به اسم خوربیابانک از اتوبوس انداختنمون پایین

 

 

 

چگونه حال یکی رو یگیریم

 

یه بار شماره موبایل رفیقمونو با عنوان { به تعداد صد نفر کارگر با حقوق ۹۰۰ هزار تومان + بیمه نیاز مندیم } ازش ۱۰ تا چاپ کردم بردم زدم جا های شلوغ تهران . هیچی دیگه دهنش سرویس شد اومد التماس کرد جون مادرت بگو کجا ها اینارو چسبوندی من برم بکنم

 

 

گاف عظیم عروس خانواده

 

پسرم تازه بدنیا اومده بود
یروز تازه پوشک شو باز کرده بودم صدای باز شدن در اومد فک کردم شوهرمه
دودول پسرمو گرفته بودم دستم گفتم: فرزاد بیا نیگاه دودولش عین خودته نیگا مال تو هم اینجاش اینجوریه ولی شوهرم هیچی نگفت
چشتون روز بد نبینه سرمو عقب برگردوندم که برادر شرهرم وایستاده بود
هیچی دیگه حیثیتم به باد رفت تا یه ماه نمیتونستم باهاش چش تو چش شم

 

 

سوتی خفن خنده دار اشتباه لپی

چند روز پیش رفته بودم برای ثبت نام اموزشگاه.منشی اونجا هم یک پسر خوشتیپ و خوشگلی بود که داشت تند تند درباره ی مدارک لازم جهت ثبت نام توضیح می داد.من اومدم بپرسم کارت ملی یا کپی کارت ملی نمی دونم یه دفعه چی شد گفتم:کورته ملیا ؟ اونم نه گذاشت و نه برداشت گفت ها ها کورته ملی!!!!

 

سرکار گذاشتن دایی

 

خونه مادربزرگم بودم,با پسر عمه ام داشتیم فوتبال بازی میکردیم (peseمعروف :دی)ساعت۶ صبح شده بود.عموم اومد بره دسشویی گیجه خواب بود.ایستاد دمه در شرو کرد به در زدن.منم از روی شیطنت گفتم إحـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم :) )))).بازم در زد بازم گفتم إحــــــــــــم.بیچاره دیگه رفت خوابید.فک کرد کسی داخله:p
من و پسر عمم =)))))) یکی باید مارو جم میکرد از رو زمین:))))
عموووم:|

 

 

پسر خوشگل

سوار تاکسی بودم صندلی پشت دم پنجره نشسته بودم یه پسرم صندلی بغل راننده نشسته بود . من یه لحظه نگام افتاد تو آئینه بغل دیدم چه خشگله پسره منم نگاه می گنه . چند بار چشم تو چشم شدیم . از ماشین که پیاده شدم دیدم کرایه نو حساب کرد :O
برادرم بود :) ))))))))))))))))))

 

ویار کردن

یه مدت تو خونه افتاده بودم و بد جوری مریض بودم. یه روز هوس شیرینی کردم. پول دادم به داداشم (که اون موقع ده ـ دوازده سالش بود) گفتم برو یه کم شیرینی تر بگیر.
آماده شده بود بره که موقع پوشیدن کفش، ازم پرسید: راستی به چه مناسبتیه؟ گفتم: هیچی.
همین طور که نیشش باز بود، گفت: بگو دیگه. گفتم: ویار کردم. پرسید: ویار دیگه چیه؟ گفتم: زنهای حامله وقتی میخوان بزان، هوس خوراکیهای مختلف میکنن. بهش میگن ویار.
داداشم یه مکثی کرد، بعد نیشش بسته شد، بعد اخم کرد، بعد پول رو انداخت زمین و گریه کنان رفت تو اتاق.
به مامانم گفتم: این چش شد؟ رفت و برگشت گفت: هیچی. پسرم غیرتیه. ترسیده بره شیرینی بگیره، مردم بفهمن داداشش حامله است!!!
 
سوتی در دانشگاه
یه بارم کلاس آزمایشگاه داشتم جلسه اولم بود، چون ۱۰ دقه دیر رسیدم نه استادو میشناختم نه میدونستم کلاس کجاس با عجله رفتم سر یه کلاس دیگه نشستم. (۳جلسه از اون کلاس میگذشت)
اسما رو که خوند اسم من تو لیست نبود واسه همین لیستو گرفتم رفتم آموزش با هزار بدبختی یه لیست جدید گرفتم که اسممو تو اون لیست وارد کرده بودن! به طور کاملا اتفاقی آخرای کلاس فهمیدم که چه گندی بالا آوردم کلاسو اشتباهی اومدم.
هیچی دیگه تا یه هفته از خجالت تو دانشگاه آفتابی نشدم :|
 
بستنی مجانی
اعتراف می‌کنم بچه که بودم از اونجایی که عاشق بستنی بودم رفتم به بقال محلمون گفتم آقا رضا مامانم عاشق شما شده ولی‌ روش نمی‌شه بیاد بگه… اگه می‌شه با مامانم عروسی‌ کنین…می‌خواستم روزی ۱۰ تا بستنی مجانی‌ بخورم…ولی‌ بعدش بجای بستنی از مامانم کتک خوردم :دی
 
سوتی ایرانی دوغ آبعلی
اعتراف میکنم یه بار تو جمع خانواده نشسته بودیم همه بودن خاله عمه دایی عمو همه.بعد من جو گیر شدم گفتم بزار یه حرفی بزنم میخاستم به عموم بگم عمو شما تاحالا دوغ ابعلی خوردی برگشتم گفتم عمو شما تاحالا دوله ابعلی خوردی برای ده ثانیه سکوت شد بعد یه دفعه همه منفجرشدن منم از خجالت مردم
 
سوتی در خرید
اعتراف میکنم که یه بار با مامانم رفته بودم بازار بعدش اشتباهی دوساعت دنبال یه زنه دیگه رفتم تو این مغازه تو اون مغازه.تازه نظرم میدادم اینو بخر اونو بخر .بعد که زنه برگشت طرف من فهمیدم مامانم نیس.بنده خدا زنه ام هیچی نگفت
 
دزدی از شیرینی فروشی ها
اعتراف میکنم بچگیام با دوستام از یه شیرنی فروشی که ویترینش جلو در بود دزدی کردیم
به این صورت که ۲نفر سر شیرنی فروش رو گرم میکردن منم مثل این دزدای حرفه ای شیرنی کش میرفتم! کلا در کودکی به خیلی جاها دستبرد زدم…



چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, :: 13:43 ::  نويسنده : مهدی

عکس های خنده دار جدید کاریکاتور ترول ایرانی

۱۶ خرداد
ترول بچه بازی , عکس ترول , تصاویر ترول , کاریکاتور ترول چایی



چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, :: 13:41 ::  نويسنده : مهدی