درباره وبلاگ من مهدی ام.بچه اراک دنبال نویسنده ام کسی میتونه کمکم کنه خبرم کنه فقط با ی نظر ممنون........... موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان خـــــــــــــــــــــــــنده بازار
بعد از حادثـه یازدهـم سپتامبـر که منجر به فرو ریختن برج های دو قلوی
تجارت جهانی در آمریکا شد، یک شرکت جلسه ای ترتیب داد و از بازماندگان شرکتهای دیگری که افرادش از این حادثه جان سالم به در برده بودند دعوت کرد تا کسانی که از این مهلکه جان سالم به در برده و در آن انفجار غایب بوده اند دلیل خود را ذکر کنند. در صبح روز ملاقات ، مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و داستان همه آدم ها یک نقطه مشترک داشت : همه در اثر یک اتفاق کوچک جان سالم به در برده بودند! *مدیر شرکت آن روز نتوانسته بود به برج برسد. چرا که روز اول کودکستان پسرش بودو باید شخصا در کودکستان حضور می یافت.
*همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد. *یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد. *یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد. * یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباسش تاخیر کرد. * اتومبیل یکی روشن نشده بود. *یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد. * یکی دیگر تاخیر بچه اش باعث شده بود که نتواند سروقت حاضر شود. *یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود. *و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود.اما قبـل از اینـکه به بـرج ها برسـد روی پایش تـاول زده بود و به همیـن خاطـر کنـار یک دراگ استـور ایستـاد تـا یـک چسب زخـم بخـرد و به همیـن خاطـر زنـده مانـد! بـه همیـن خاطـر هـر وقـت: *در ترافیک گیر می افتم، *آسانسوری را از دست می دهم، *مجبورم برگردم تا تلفنی را جواب دهم، *و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد با خودم فکر می کنم که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم ! دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است، بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند، نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید، با چراغ قرمز روبرو می شوید، عصبانی یا افسرده نشوید...! *بدانیـد که خداونـد مشغـول مـواظبت از شمـاست!* سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 18:16 :: نويسنده : مهدی
اینم یه سایت برای افزایش بازدید وبلاگ یا سایت شما http://rankestan.ir/?ref=9962 سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 18:1 :: نويسنده : مهدی
ما حیوانات را خیلی دوست داریم.بابایمان هم همینطور سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 17:59 :: نويسنده : مهدی
آقا ما 7 سالمون بود * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 17:53 :: نويسنده : مهدی
در حال خرید یک کارت تبریک تولد در سوپر مارکت بودم که متوجه شدم یک پیرمرد جلوی بخش فروش کارت ولنتاین ایستاده و در حال انتخاب هست بنابر این جلو رفتم و از پیرمرد پرسیدم میخواهید برای همسرتان کارت تبریک بگیرید پیرمرد با چشمان اشک آلود گفت که همسرم ۳ سال پیش در اثر ابتلا به سرطان سینه فوت کرده اما من هنوز به خرید نان و کارت تبریک ولنتاین ادامه میدهم و بر سر مزار همسرم میبرم تا بداند که تنها کسی هست که همیشه در قلب من بوده ، هست و خواهد بود.
به گزارش ایران ناز این عکس در سایت فیسبوک در طول ۸ ساعت ۲۲۴ هزار لایک خورده و ۶۵ هزار بار به اشتراک گذاشته شده است. سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 17:45 :: نويسنده : مهدی
![]() ![]() |