درباره وبلاگ من مهدی ام.بچه اراک دنبال نویسنده ام کسی میتونه کمکم کنه خبرم کنه فقط با ی نظر ممنون........... موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان خـــــــــــــــــــــــــنده بازار دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 15:29 :: نويسنده : مهدی
دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : مهدی
دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : مهدی
جاسم واسه رفیقش تعریف میکرد که … دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 15:20 :: نويسنده : مهدی
دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 15:20 :: نويسنده : مهدی
هدف از آفرينش آقاي سرخوش : 1- ايجاد رعب و وحشت در بين حيوانات 2- ايجاد شادي بين انسانها 3- روحيه دادن به ترکها آقاي سرخوش از جبهه بر ميگرده ازش ميپرسن:جبهه بودی ايثار هم کردي؟ ميگه مو عيسي رونکردم ولی موسی عيسی رو کرد! به آقاي سرخوش میگن چرا این قدر گردنت بو میده در جواب او میگه هر کی میگوزنه میزارنش گردن من ترکه میخواسته به دیوار میخ بکوبه, میخ رو برعکس میگیره شروع میکنه چکش زدن! آقاي سرخوش میاد بهش میگه ترک خر این میخه مال اون یکی دیواره نه این به آقاي سرخوش میگن تاحالا مربا بالنگ خوردی میگه نه هرچی خوردم با دست خوردم! عروسی دختر آقاي سرخوش بوده . فامیلهای داماد شعر میخوندن و میگفتن : نون و بنیرو نعنا مادر عروس شد تنا . بابای عروس شاکی میشه میگه : نون و بنیرو بونه بس من انم تو خونه . به یه آقاي سرخوش میگن پترس کی بود؟ میگه یه دهقان فداکار بود که وقتی گرگ به گلهاش میزنه حمله کرد رفت زیر تانک انگشتشو کرد توی کون راننده قطار. یه آقاي سرخوش می خواست سیگارو ترک کنه رفت پیش یه اصفهانی زرنگ گفت:خوام سیگارو ترک کنم چه کنم؟(با لهجه بخونید)اصفهانیه گفت از این به بعد هر وقت خواستی سیگار بکشی اول سیگارو بکن تو کونت بعد بکش اخه بو میگیره حالد بد میشه... آقاي سرخوش ماشینشو بیمه میکنه مسئول بیمه بهش میگه : خوب انشاالله که از این بیمه استفاده نکنین....لره هم میگه : انشاالله تو هم ز پیلش خیر نبینی پدر سگ... یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, :: 21:47 :: نويسنده : مهدی
اس ام اس چراغعلی به نامزدش: شنیده بودم زیبا رویان وفا ندارن ،په بد پکو پوز تو چته! یه آقایی چراغعلی رو نصیحت میکرد که نظافتو رعایت کنید. هرگز کسی را مسخره نکنید , شاید او از شما مسخره تر باشد…(حدیثی از چراغعلی) فرشته مرگ بر بالین جاسم آمد … گفت : مرگت فرا رسیده و آخرین آرزویت را بگو جاسم گفت : جماعت شهر چراغعلی را از روی زمین محو کن. فرشته گفت : گی خردی ! چراغعلی به دیوار تکیه میده میگه خدایا یا حاجتمو بده یا منو بکش .یدفعه دیوار میخواد بریزه میگه سه سی کشتن چه زرنگه! چراغعلی با دو تا از دوستاش داشتن صحبت میکردند. چراغعلی تو جنگ کشته میشه, از مادرش میپرسن خاطره ای ازش داری؟ میگه :آره , خیلی شجاع بود , وقتی داشت می رفت جنگ بهش گفتم نرو. گفت : تو گوه نخور
چراغعلی رفت خواستگاری استکان چای رو که برداشت عروس گوزید چراغعلی بهش گفت : خوته سفت بگر! اخوم قند ور دارم یه روز یه تهرانی می خواست چراغعلی رو سرکار بذاره میگه چراغعلی تو عروسیش گم میشه دنبالش میگردن میبینن رفته تو مینی بوس جا بگیره یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, :: 21:25 :: نويسنده : مهدی
![]() ![]() |